«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم¤ بسم الله الرحمن الرحیم¤ الم¤ احسب الناس ان یترکوا ان یقولواءامنا و هم لایفتنون»1
در این روزها از فتنه، فتنه های آخرالزمان و از این مقولات زیاد صحبت می شود. یکی از کلیدواژه های قرآن کریم و روایات، از جمله نهج البلاغه، همین واژه فتنه و مشتقات آن است. شاید در قرآن کریم این ماده در حدود 60مورد و در نهج البلاغه حدود 80مورد به کار رفته باشد. جا دارد که بحث جامعی در این زمینه انجام بگیرد. مفهوم فتنه ترتیب منطقی بحث اقتضا می کند که اول درباره مفهوم فتنه صحبت کنیم. اصلا فتنه به چه معناست؟ موارد کاربرد آن کدام است؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟
به هر حال محور اول مبادی تصوری بحث است. در قرآن کریم واژه فتنه در موارد مختلفی ذکر شده است که مورد استعمال آنها شباهت کمی به همدیگر دارند، و عملا حکم مشترک لفظی را دارند. بسیاری از لغو یین سعی می کنند حتی مشترکات لفظی را هم به یک اصل یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معانی یک چیز است و با خصوصیات مورد یا با اضافه کردن ویژگی هایی، معنای دوم و سوم به وجود می آید. در این زمینه افراط و تفریط هایی هم وجود دارد. یک بحث این است که اصلا این کار، کار درستی است؟ اگر منظور این است که این ها را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوییم: اصل، یک معناست و آن تعدد معانی، خصوصیات مورد است، مثل انسان که در بین همه افراد مشترک است و ویژگی های نژاد، زبان، خون، رنگ، جنسیت، و... باعث می شود انسان یک جا مرد و یک جا زن باشد، یک جا سیاه و یک جا سفید باشد؛ انصاف این است که این کار میسر نیست و این کار نادرستی است. گاهی آن قدر معانی با هم تفاوت دارند که نمی توان گفت: این ها مشترک معنوی هستند. اما اگر مقصود، کاری است که در زبان شناسی هم معقول است که می گویند: اصل یک لغتی، یک معنایی بوده و تدریجا در طول زمان، تحولاتی پیدا کرده و بعداً یک معنای دیگری پیدا شده که به اصطلاح به آن منقول می گویند و بعد جهت نقل را پیدا کنند تا بدانند به چه مناسبت از این معنا به یک معنای دیگر منتقل شده است. یک چنین تلاشی برای کشف ارتباط بین معانی مختلف در حد معقولی که عرف پسند باشد (نه اینکه تکلفات زیادی داشته باشد) کار درستی است و این کار یک فرعی از فروع زبان شناسی است. موارد استعمال کلمه فتنه در قرآن کریم طوری است که نمی شود آن را مشترک معنوی محسوب کرد و بگوییم ماده «فتن» همه جا به یک معنا است.
در مورد أموال و اولاد می فرماید: «واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه...»2 فتنه در اینجا هر معنائی داشته باشد، وقتی آن را با این آیه مقایسه کنیم که «... الفتنه اشد من القتل...»:3 فتنه از قتل بدتر است، چه نسبتی با هم می توانند داشته باشند؟ اگر یک معنا داشته باشند باید گفت: اولاد شما از قتل بدتر هستند و این معنای روشنی ندارد. همچنین وقتی مشتقات فتنه، مثل «بایکم المفتون»4 را درنظر بگیریم. مفسرین گفته اند: این جا مفتون به معنای مصدر است. کسانی به پیغمبر اکرم- العیاذ بالله- نسبت جنون دادند. در این جا می گوید: بسنجید، ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ این جا مفتون به معنی مجنون یا جنون است. فتنه در «الفتنه اشد من القتل»با «بایکم المفتون» با اموال و اولاد چه ارتباطی دارد؟ هیچ جهت مشترکی که قابل قبول باشد بین این ها نمی شود پیدا کرد. همچنین مانند: «... ألا فی الفتنه سقطوا...»5 و امثال این ها که معمولا در کتاب های لغت هم، این ها را به عنوان معانی متعدد برای فتنه ذکر کرده اند. قاعده ای در زبان شناسی وجود دارد که می گوید: اصولا الفاظی که در هر زبانی وضع می شوند، ابتدائاً برای مصادیق مادی است. آدمیزاد در ابتدا که شروع به حرف زدن می کند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمی کند. آن چه مورد نیازش است، همین مصادیق مادی است که در دنیا با آن ها سرو کار دارد. مثلا قطعاً اول مفهوم علو را که وضع کردند- قطعا که می گویم یعنی ظن متآخم بعلم- اول برای بالا بردن سقف نسبت به کف و امثال آن وضع کرده اند. بعد توجه پیدا کردند به این که یک معانی ای وجود دارد که تعبیر دیگری با آن مناسب نیست جز این که بگوییم آن ها بلند هستند. مثل این که بگوییم مقام خدا علو دارد. یعنی بعد از تصور علو مادی، این معنا را برای علو معنوی تصور می کنند. در اینجا همان لفظی را که برای علو مادی وضع شده بوده، تجرید می کنند و می گویند دو گونه علو داریم یکی علو حسی است و یکی علو معنوی است، و خدا علو معنوی دارد و چیزهایی از این قبیل. این قاعده را در زبان شناسی می توان مورد توجه قرار داد که اول الفاظ برای مصادیق مادی وضع شده و تدریجا به مناسبت هایی برای معانی انتزاعی اعتباری، و بعد هم برای معانی معنوی مافوق طبیعی به کار رفته است. اما گاهی یک مفاهیم معنوی هست که نمی شود بگویند یک مصداق مادی و یک مصداق معنوی دارد. آن قدر از خصوصیات مادی تنزیه شده که اصلا معنای دیگری شده است.
به هر حال می توان این را یک قاعده ای تلقی کرد که الفاظ ابتدائاً برای معانی حسی وضع شده، بعد تدریجا با تصرفاتی، اول به صورت مجاز با قرینه، بعد کم کم به صورت منقول به کار رفته، و بعد یک معنای جدیدی پیدا شده است. اگر این را بپذیریم، وقتی موارد استعمال فتنه را ملاحظه می کنیم، حسی ترین معنایی که برای فتنه در خود قرآن کریم استعمال شده است در آیه شریفه: «یوم هم علی النار یفتنون»6 است: یعنی به عنوان عذاب انسان هایی روی آتش گداخته می شوند. فتن در این جا یعنی داغ کردن و سوزاندن. وقتی طلا را در آتش ذوب می کنند. می گویند: فتن الذهب، یعنی طلا را روی آتش آب کردند. از این جهت می توان گفت: اولین باری که فتن وضع شده برای همین داغ کردن وضع شده است. این داغ کردن یک لوازم و آثاری دارد. به مناسبت این آثار و لوازم، اول مجازا و بعدها به صورت منقول، لفظ «فتن» را در معانی دیگری استعمال کردند. معمولا وقتی چیزی را روی آتش داغ می کنند، حرکتی اضطرابی در آن پیدا می شود. لذا بعدها «فتن» را در مورد اضطرابات به کار بردند. اضطراب گاهی اضطراب شخصی است که یک حالت روانی برای آدم پیدا می شود. گاهی اضطرابات اجتماعی است. جامعه متزلزل و مضطرب می شود. تدریجا فتنه معانی جدیدی پیدا کرده و بعد در مورد بلاهایی که برای آدم پیش می آید و حال آدم را متغیر و مضطرب می کند به کار رفته است. لازمه امتحان کردن یک حالت اضطراب است؛ از این جهت به امتحان هم فتنه گفته شده است. در همین آیه شریفه اول سوره روم می فرماید: «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لایفتنون» یعنی آیا مردم می پندارند که وقتی می گویند ما ایمان آوردیم، ما همین طور از آن ها قبول می کنیم و کار تمام می شود و دیگر امتحان نمی شوند؟ «ولقد فتنا الذین من قبلهم...»: ما همه پیشینیان را امتحان کردیم شما را هم امتحان خواهیم کرد. در اینجا فتنه به معنای امتحان است. می توان چنین تصور کرد که اصل آن واژه به معنی گداختن و داغ کردن بوده و بعد به جهت لوازمش که اضطراب و... بوده، کم کم به اضطراب های روحی و اضطراب های اجتماعی و آشوب ها و... نقل داده شده تا به آشفتگی های دینی رسیده است. اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، این هم یک اضطرابی ایجاد می کند. آشفتگی و ابهام هایی که باعث می شود کسانی در دین خودشان شک کنند، این هم فتنه است. «... و الفتنه أشد من القتل...» مربوط به این مورد اخیر است. یعنی کاری کنند که مردم در دینشان شک کنند و مضطرب شوند؛ نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است. این بدتر از آن است که کسی را بکشند. برای این که وقتی کشته شود اگر مؤمن است، به بهشت می رود و اگر غیرمؤمن است از آن بدتر نمی شود. اما وقتی یک مؤمنی دینش مورد فتنه واقع می شود، یعنی وسایل شک و تردید در دینش فراهم می شود، و بالاخره ایمانش را از دست می دهد، دیگر اهل نجات نیست. مسلماً این ضررش بیش از کشتن او است.
پس فتنه با چنین ملاحظاتی این مصادیق را می تواند داشته باشد. در این جا به همین اندازه اکتفا می کنیم که فتنه معانی متعددی دارد. دنیا جایگاه امتحان و فتنه بحث دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بی فتنه می شود (فتنه به معنای عامش که شامل همه موارد امتحان می شود، چه امتحانات فردی چه امتحانات گروهی و اجتماعی)؟ البته محال عقلی نیست؛ ولی حکمت الهی این گونه نیست. این عالم به گونه ای است که سر دو راهی ها و چند راهی ها واقع می شویم. گاهی تردید پیدا می کنیم که این طرف را انتخاب کنیم یا آن طرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان نمی شود. خدا هم می فرماید: «الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم...»7: ما مرگ و زندگی را آفریدیم برای این که شما را امتحان کنیم. امتحان کنیم که چه بشود؟ «... ایکم احسن عملا...» که کدامتان کارتان بهتر است؛ یعنی خدا برای ارزشیابی کار باید یک شرایطی فراهم کند. اسم این، امتحان است. پس بر حسب این آیه و ده ها آیه دیگر خدا می فرماید: شرایطی پیش می آوریم که شما امتحان شوید تا آنچه ته دلتان است ظاهر شود. جوهر وجودتان ظهور پیدا کند که چه کسی هستید؟ این کار خداست. البته خدا از اول می داند که هر کسی چقدر گناه خواهد کرد، و اگر از اول شخص را- العیاذبالله- در جهنم می آفرید، چه کسی می توانست بگوید چرا؟ ولی این عالم برای چیست؟ باید این عالم باشد تا من با اختیار خودم این مسیر را طی کنم و انسان یعنی همین. آنچه منشأ این شده که آدمیزاد این لیاقت را پیدا کند که به مقام خلافت الهی برسد، همین ویژگی است و الا فرشتگان مقرب الهی بودند؛ ولی خدا صلاح ندانست که آن ها خلیفه شوند. گفت: «... انی جاعل فی الارض خلیفه...»8: من جانشینی را در زمین به وجود خواهم آورد. گفتند: «...أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء...»: این موجودی که می خواهی روی زمین بیافرینی موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. آیا این را خلیفه می کنی؟ «... قال انی اعلم ما لاتعلمون»: فرمود: آن سری که در این کار است شما نمی فهمید. و نمی توانستند هم بفهمند. چون سر همین بود که باید یک موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خودش به مقام قرب الهی برسد. و فراتر از مقام ملائکه هم برسد. اما اختیار و انتخاب لازمه اش این بود که آدم دو گرایش مختلف داشته باشد: هم گرایشی داشته باشد که او را به طرف گناه بکشد و هم گرایشی به طرف عبادت، و او جهت عبادت را انتخاب کند و بدین وسیله برتری خودش را ثابت کند، روشن کند که جوهر او این گونه است که پا روی خواسته های نفسانی اش می گذارد تا خدا راضی باشد و این در ملائکه نبود؛ یعنی نمی دانستند گرایش به معصیت یعنی چه؟ چون آن ها نمونه اش را درون خودشان نمی یافتند. این ها نمی توانستند تصور کنند که یک موجود، جاذبه به ترک عبادت بلکه به ضد عبادت داشته باشد و با اختیار خودش یا روی این کشش بگذارد و به مقامی برسد که عبادتی بهتر از آن ها انجام دهد. خدا هم فرمود: من چیزی می دانم که شما نمی دانید. نه اینکه خدا بخل کرد و به آن ها نفهماند؛ بلکه نمی توانستند بیابند. پس آنچه باعث این شد که انسان لیاقت خلافت اللهی پیدا کند همین ویژگی است. بنابراین زندگی انسان بدون امتحان شدنی نیست.
1- العنکبوت/1 و 2 2- الانفال/28 3- البقره/191 4- القلم/6 5- التوبه/49 6- الذاریات/13 7- الملک/2 8- البقره/